اول برای حال واحوال دو گروه از انسانها مثالی میزند و تشبیه میکند.
ابتدا کسانی که راه خود را کج کردند و به خاکی زدند. یعنی با آن همه نشانه و دلیل و روشنی، کوره راه لجاجت و بد قلقی را انتخاب کردند. خدا و پیامبر و آیههای روشن را انکار کردند. بر سر کوچهی خدا نشستند تا راه را ببندند به خیال خودشان! یا به مسافران راه خدا آدرس غلط بدهند. زندگی ابدی و آخرتی را زیر سۆال بردند. بیچارهها در توهم شکست دادن خدا بودند. غافل از آنکه با خدا هر که درافتاد، ورافتاد!![1]
همان مقاومتی که در مقابل صدای حق کردند، سبب شد تا چشم و گوش درونشان بسته شود.
"خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ "[2] "
خدا بر دلها و گوشهای آنها مُهر نهاده و بر چشمهایشان پردهای افکنده شده" به همین خاطر درست مثل آدمهای نابینا و ناشنوا، وجدانی کورو کر دارند.